حرفای مامانونه
دلبندم امروز شما چهار ماهه تمام شدی. الان حوصله م کشید برات بنویسم، راستش خیلی کلافه و عصبی و ضدحالم... منو ببخش. امروز یکی از بدترین روزای من بود.خودمم نمیدونم چمه و از چی دلخورم. مثل همیشه حال بد منو فهمیدی و تا شب بیقرار بودی. بعداز ظهر از شدت بغض و فکرای بد دلم یه خواب عمیق میخواست ولی نمیتونستم بخوابم، شما هم خوابت خوب نبود همش بیدار میشدی و بغض میکردی. تا اینکه بغلت کردم و دراز کشیدی روی سینه م و مثل یه فرشته، خوابیدی... منم با هرم نفسات خوابم برد اما.... کابوس دیدم هرچی که بود، یه دفعه خاله مژگانو دیدم بالای سرم که صدام میزد. توی خواب داشتم گریه میکردم انگار... برای شام دایی مجتبی اومد، شما همچنان دلتنگ و بیقرار ...
نویسنده :
مامان کوچولو
0:47